قطار بیوقفه پیش میرفت و مسافر پابهسنگذاشتهای که طرف پنجره شمالی واگن، کنار یک صندلی خالی و روبروی دو صندلی خالی دیگر نشسته بود کسی نبود جز پروفسور تیموفی پنین که کاملاً طاس، برنزه و اصلاحکرده بود. با آن قبه بزرگ قهوهای، عینک لاکی (که ابروهای کودکانه کمپشت او را میپوشاند)، لب بالایی میمونوار، گردن ستبر و بالاتنه چاقش توی کت تنگ پشمی پیچازی، قد و قوارهاش نسبتاً با ابهت شروع میشد اما کم و بیش رقتانگیز به یک جفت ساق دوکیشکل (حالا توی شلوار و روی هم انداخته) و پاهای لاغر و تقریباً زنانهای ختم میشد.
قطار بیوقفه پیش میرفت و مسافر پابهسنگذاشتهای که طرف پنجره شمالی واگن، کنار یک صندلی خالی و روبروی دو صندلی خالی دیگر نشسته بود کسی نبود جز پروفسور تیموفی پنین که کاملاً طاس، برنزه و اصلاحکرده بود. با آن قبه بزرگ قهوهای، عینک لاکی (که ابروهای کودکانه کمپشت او را میپوشاند)، لب بالایی میمونوار، گردن ستبر و بالاتنه چاقش توی کت تنگ پشمی پیچازی، قد و قوارهاش نسبتاً با ابهت شروع میشد اما کم و بیش رقتانگیز به یک جفت ساق دوکیشکل (حالا توی شلوار و روی هم انداخته) و پاهای لاغر و تقریباً زنانهای ختم میشد.